۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

.... گاهــی وقتـــها

گاهی وقتها دل برام دست میزنه
با پا میکشه پس میزنه
عقلی که زخمش چرکیه
دیگه مرخص میزنه
وقتی 206 هست دل توی صحرا میپره
وقتی فقر و حشیش هست باز دل توی صحرا میپره
وقتی غل و زنجیر هست باز دل پایین و بالا میپره
اما وقتی در زندون بازه ...
اونی که در بره خیلی خره ...


سلام
من امین هستم , 22 سال از عمرم گذشته و علاقه مند به رشته روانشناسی هستم .
از وقتی بدنیا اومدم یه خاصیت روشن و واضح داشتم و اونم نگاه کردن و تحلیل و تجزیه کردن محیط اطراف و روابطم بوده.
البته یک بچه کوچولو هنوز نمیدونه تحلیل روابط یعنی چی ؟ اما وقتی ساکت میشینه یک گوشه و فقط مشاهده میکنه در آینده ذهن تحلیل گری برای خودش درست میکنه و من الان در آینده کودکی خودم هستم .
تو این مدتی که عمر کردم خیلی پستی و بلندی توی زندگیم داشتم
به قولی تجربه های خاصی رو برای خودم به ارمغان گذاشتم و یا زندگی برام یادگاری گذاشته.
مثلا فوت پدرم که توی سن خیلی پایینی اتفاق افتاده باعث شده خیلی زود باغم آشنا بشم و درد و رنج انسان رو پخته و آماده میکنه.
البته لطمه های خاص خودش رو هم میزنه ...
ولی از این فقط گاهی وقتها ... ناراضیم . چون اگه دردی نمیکشیدم چیزی حاصل نمیکردم
پس قدر این نعمت رو میدونم که جایی رو برای فهم و درکم توی وجودم خالی کرده

مدتها با نوشتن قهر بودم اما شرایط جدید زندگیم منو به راهی میکشونه که باید مهر دهانم رو باز کنم .
شاید مطالبم دل کسی رو شاد کنه و شاید برای کسی مفید باشه.
چی از این بهتر که آدم بدرد کس دیگه ای هم بخوره ؟

خلاصه تصمیم گرفتم حرف ها تجارب و از درد دل هامو اینجا به متن بکشم.
به امید رسیدن به کمالی بیشتر و شاد کردن دل اشخاصی که دوستشون دارم.

زنده و سرحال باشید.
امین





هیچ نظری موجود نیست: