۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

حافظ پارتی :


تمام مشکل حاقط هنگام سرودن این شعر به این برمیگرده که " دختره" رو کجا بردن ؟ اینجا بجای واژه نامانوس دختره از " یــار " استفاده میکنیم .

نسیم سحر

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ؟ - منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست ؟
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش - آتش طور کجا موعد دیدار کجاست ؟
هرکه آمد به جهان نقش خرابی دارد - در خرابات بگویید که هشیار کجاست ؟؟
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند - نکنته ها هست بسی محرم اســرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است - ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست ؟
باز پرسید ز گیسوی شکن در شکنش - کا این دل غم زده سرگشته و گرفتار کجاست ؟
عقل دیوانه شد ان سلسله مشکین کو - دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله محیاست ولی - عیش بی یار مــهـیــــا نشود یـــــــــــار کجاست ؟


حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بی خار کجاســت ؟

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

بهترین آرزو برای بهترین ها ...


زمستون سرد دیگه داره به اواخر خودش میرسه . خواستم این دم آخری از این سال باقی مونده برای کسایی که دوستشون دارم یه آرزوی مخصوص بکنم .
امیدوارم مثل این دو تا کاسکوی عاشق کنار پارتنری باشین که آغوشق گرم و امنی داشته باشه و بتونید بهش اعتماد و تکیه کنید .
از هوایی که میره به سمت بهاری شدن لذت ببرید و ناراضی سال 88 رو به اتمام نرسونید .
مدام تو دریای عشق جت اسکی کنید و خطر و هیجان یک رابطه احساسی رو بپذیرید .



۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

قناری سوخته : کل کابیس


این هفته یکی از دوستام که اصلیت شمالی داره , داشت در مورد "کل کابیس" صحبت میکرد .
گویا کل کابیس جوجه قناری ( یا بلبل ) ایست که بین جوجه های دیگه بی استعداد در میاد و از خوندن و چه چه کردن بی بهره میمونه . اون جوجه تک افتاده کل کابیس نام داره .

تا اینو شنیدم یاد تجربیات اخیرم افتادم و دیدم که بین ما آدم ها هم کل کابیس پیدا میشه
کسایی که ظاهر بسیار زیبایی دارن و حتی توانایی ذاتیش رو هم دارن , اما بنا به پاره ای از دلایل روانی کل کابیس از آب در میان.

به هر حال کل کابیسم یه پرنده ست و آدمای کل کابیسم یه جور آدم !
و در پایان خداوند هیچگاه کل کابیس نسیب شما نکنه

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

مترو

پنجشمبه شلوغ و خسنه کننده ای بود و منم باید به میرداماد میرفتم بخاطر دعوتی که خونه یکی از دوستام داشتم . میرداماد برای من مسیر جذابی نیست اونم پنجشنبه ساعت 7 !
توی مترو نشسته بودم که یک پسر هم سن و سال خودم و پوششی مشابه و حال و روزی مشابه تر جلوم وایساده بود و تا میرداماد هم دیگه رو با یه حس بی تفاوتی نگاه میکردیم .
رفتم به خونه دوستم که یه مراسم موسیقی کوچیک داشتن و چون باید به سالن فوتبال میرسوندم خودمو زودتر از اونچا در اومدم تا برگردم به هفت تیر .
همزمان با من همون پسر که موقع رفتن همسفر شده بودیم وارد مترو شد و چند متر اونطرف تر ایستاد .

من تو تعجب این بودم که این آدمو دوباره دیدم و اون هم همین لحظه نگاهش به سمت من برگشت . به مدت 5 ثانیه براش یه لبخند امضا شده فرستادم و با اینکه اونم صورت خشکی از خودش نشون داده بود دفعه اول ( درست مثل من ) اینبار به مدت 5 ثانیه به من لبخند زد .

همین کافی بود که انرژی لازمه واسه یه فوتبال خوب و یه آخر خوب برای یه پنجشنبه خوب , بدست بیاد .
همه عوامل زمان و مکان و انواع ابعاد کائنات دست به دست هم دادن تا بایه لبخند طعم یک روز عوض بشه .


زمستونه باحالی بوده تاحالا ... چند وقت پیشم با دوستم اساس بودم که یه دخترجوون میخواست تو خیابون بهم گل بده !

اتفاقی که کمتر تو این دوره زمونه میفته !