گاهی وقتها دل برام دست میزنه
با پا میکشه پس میزنه
عقلی که زخمش چرکیه
دیگه مرخص میزنه
وقتی 206 هست دل توی صحرا میپره
وقتی فقر و حشیش هست باز دل توی صحرا میپره
وقتی غل و زنجیر هست باز دل پایین و بالا میپره
اما وقتی در زندون بازه ...
اونی که در بره خیلی خره ...
سلام
من امین هستم , 22 سال از عمرم گذشته و علاقه مند به رشته روانشناسی هستم .
از وقتی بدنیا اومدم یه خاصیت روشن و واضح داشتم و اونم نگاه کردن و تحلیل و تجزیه کردن محیط اطراف و روابطم بوده.
البته یک بچه کوچولو هنوز نمیدونه تحلیل روابط یعنی چی ؟ اما وقتی ساکت میشینه یک گوشه و فقط مشاهده میکنه در آینده ذهن تحلیل گری برای خودش درست میکنه و من الان در آینده کودکی خودم هستم .
تو این مدتی که عمر کردم خیلی پستی و بلندی توی زندگیم داشتم
به قولی تجربه های خاصی رو برای خودم به ارمغان گذاشتم و یا زندگی برام یادگاری گذاشته.
مثلا فوت پدرم که توی سن خیلی پایینی اتفاق افتاده باعث شده خیلی زود باغم آشنا بشم و درد و رنج انسان رو پخته و آماده میکنه.
البته لطمه های خاص خودش رو هم میزنه ...
ولی از این فقط گاهی وقتها ... ناراضیم . چون اگه دردی نمیکشیدم چیزی حاصل نمیکردم
پس قدر این نعمت رو میدونم که جایی رو برای فهم و درکم توی وجودم خالی کرده
مدتها با نوشتن قهر بودم اما شرایط جدید زندگیم منو به راهی میکشونه که باید مهر دهانم رو باز کنم .
شاید مطالبم دل کسی رو شاد کنه و شاید برای کسی مفید باشه.
چی از این بهتر که آدم بدرد کس دیگه ای هم بخوره ؟
خلاصه تصمیم گرفتم حرف ها تجارب و از درد دل هامو اینجا به متن بکشم.
به امید رسیدن به کمالی بیشتر و شاد کردن دل اشخاصی که دوستشون دارم.
زنده و سرحال باشید.
امین
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر